پرنده چوبی

پرنده چوبی

۳ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

مدت زیادی است حرف های جورواجور توی سرم میچرخند. جمله هایی که هرکدامشان قابلیت این را دارند به متنی مفصل تبدیل شوند چرا که رنجی عجیب باعث لمس تک تکشان در زندگیم شده. اما نمیتوانم خفگی ناشی از تک تک آن حرف ها را با جزئیات به قلمم آورم. تنها موضوعی که به روانی همیشه به قلمم جاری نمیشود شرح همین دردهاییست که میکشم یا سابق بر این کشیدم و خاطره اش مرا رها نمیکند. مثل همین الان.

به سوگند هایم سوگند که رنج، درد دارد. دردی که هضمش رنجی مضاعف دارد. دردی که هرقدر خودم را به فراموشی میزنم بیشتر میشود. آن هایی که در این شهر، در این دنیا موجب غم دیگرانند چند نفرند؟ چرا تعدادشان اینقدر زیاد است و وجدانشان اینقدر کم! شاید هم وجدان دارند و آن چه ندارند فهم است. چرا اینقدر زیادند که نیرویشان فضای غالب دنیا را سرد و ناامن کرده است؟

چرا آدم ها برایشان مهم نیست از روابطشان مراقبت کنند؟ چرا صدای قدم های بعضی ها بر قلب آدمی سنگینی میکند؟ برخی برایشان مهم نیست تا چه حد نظم و هماهنگی روابط فی مابین را لگدمال میکنند. چرا از دست رفتن حال خوب روابط برایشان آسان است؟ چرا این چنین راحت میتوانند همه چیز را واژگون کنند و گمان کنند دوباره همه چیز میتواند خوب شود؟ حتی خوش خیم ترین زخم ها هم تا مدتها اثرشان باقی میماند و ظاهر را متفاوت از پیش جلوه میدهند. همه بهم ریختگی ها در روابط، همه ناراحتی ها، همه قهر ها، همه تنش ها، همه داد زدن ها، همه اشک ها، همه ناسازگاری ها و همه حرف ها، تمام اینها اثر میگذارد بر رابطه و کیفیت حیات آن. اگر به آسانی فضای بین خودت و دیگری را متشنج میکنی شاید خیالت راحت است که او همیشه هست. شاید چون هیچ وقت برای نیکو بودن و نیکو ماندن آن رابطه تلاشی نکردی و تنها از ناکجاآباد افتادی در یک رابطه سبز و زیبا که تمام رنگ و بویش را طرف مقابلت به آن بخشیده است و تو کاری برای ایجاد آن نیکویی در رابطه نکردی. پس به آسانی نظام رابطه را با هر بهانه ریز و درشت بهم میزنی و لطف خودت را در آن رابطه هرروز کمرنگ و کمرنگ تر میکنی. روزی میرسد که اشک های وامانده چشم و اشک هایی که آدم مقابلت از درون میریزد برایش پوسته سنگی خارجی میسازد که بالاخره از آسیب ها و کژی ها حفظش میکند. مانند سنگ سخت نمک. بعید هم نیست همین اشک های نمکین این سنگ محافظ را برای روح رسوب کند.

از فردای آن روز دیگر اهمیت نمیدهد و تو میتوانی از آن پس هرقدر که بخواهی از روابطت محافظت نکنی چون دیگر کسی نیست که با تو رابطه نیکویی بخواهد. میدانی تلخی ماجرا کجاست؟ این که حتی اهمیت ندادن هم درد دارد. دردی جدید از جنسی جدید. خبری از درد پیشین نیست اما این هم برای خودش ماجرای رنج آوریست.

هرقدر هم که بگویم از تلخی این حقیقت کم نمیشود که: جنس برخی ها همه جوره برایت رنج آور است. چه بهشان اهمیت بدهی و چه راهت را بیابی و دیگر بهشان اهمیت ندهی.

من برای آینده خودم و کسانی که بناست هم نفس من بشوند، بخاطر سلامت روانی آنها و خودم از روابطم مراقبت میکنم و محافظت از نیکویی خود ساخته یا دیگری ساخته را در روابطم با همه تمرین میکنم. به امید فردا شاید امروز هم گلستان شد.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۹ ، ۲۱:۲۳
طاهره نیک مهر

عروسک میسازم. نه، بهتر است بگویم شخصیت خلق میکنم، شخصیت هایی که هرکدامشان از آن نیمه تاریک قلبم نشات می گیرند که بخاطر تنگنایی سیاه شده است. از لحظه های سختی که دوست داشتم قوی میبودم اما نبودم و باعث میشد به جایش عروسکم را قدرتمند بیافرینم. گاهی میخواستم نترسم اما ترس در من رخنه میکرد و امانم نمیداد. پس خرگوشی شجاع خلق کردم. تمام عروسک های من ابرقهرمانانی هستند در ویژگی هایی که خودم همیشه حسرت داشتنشان را میخوردم. روباهم رندانه میبخشد و محبت میکند، نه مثل من، بخشش زیاده ای که آسیب رسان است. من نمیتوانم تحمل کنم در زمینه ای ضعیف باشم پس هرکجا احساس ضعف کنم، فکر داشتنش را میپرورانم. بقول شهزاد قصه ها "این تاریک خانه ذهن آزادترین جای جهان است." هیچ کس نمیتواند آدمی را از اندیشه کردن در مورد نداشته هایش منع کند. اصلا کیست که بتواند فکر را از آدمی بستاند. هرچه زبان و دست و بدنمان با بایدها و نبایدها محدود باشد، فکر میتواند آزادانه در اوهام و خیال پرسه بزند و این بخاطر خاصیت فکر است، چرا که هر رنگ و خاطره ای از آن بگذرد پنهان است و بی صدا. اما هرچه در دست بیاید یا بر زیان جاری شود ذات پوشیده ندارد. چه بسیارند فکر های پرغوغایی که چهره صاحبشان آرام و ساکت است. من هم همینکار را میکنم. وقتی نتوانم تحمل کنم برای خودم در فکرم شرایطی میسازم که آنجا خبری از تاریکی ها و ضعف های آزاردهنده نیست. در این فکر ها زندگی میکنم تا روزی که به نسخه واقعی و غیرخیالیشان برسم. تا آن روز دارمشان. منتهی در ذهنم. همین کافیست تا مرا آرام کند، این مثل یکجور وعده خوشبختی به خودم است.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۹ ، ۲۳:۰۶
طاهره نیک مهر

آدما بهم میگن من بهشون آرامش میدم. گاهی باورم نمیشه. اما گاهیم خوب میدونم که اینکارو میکنم.

این موضوع، صددرصد یه خصیصه ذاتی نیست. بیشتر، تمایلم برای داشتن این ویژگی ذاتی بوده. اینجوری نیس که من با کمک یه موهبت خدادادی به دیگران آرامش بدم و از اول با این ویژگی به دنیا اومده باشم، من خیلی مواقع تلاش میکنم تا مایه آرامش باشم. برای پرورش وجود آرامش بخش واقعا سعی کردم. روی تن صدام در موقعیت های مختلف، روی تصمیم هام، روی انتخاب کلماتم و جمله بندی هام، روی شیوه نگاه کردن و واکنش نشون دادنم، روی طرز راه رفتن و لباس پوشیدنم، روی حساسیت هام، روی تعصب ها و علایقم، روی موقعیت های خشم که من نقاط عطف میدونمشون، روی انتخاب محتوایی که چشمم میبینه و میخونه و گوشم میشنوه. من خیلی جاهایی رو که حس کردم هیجان های جوون پسندانه ام میتونه به اوج برسه و ظهور ناگهانیش از کنترل من خارج بشه از قبل پیش بینی کردم تا به خطای کلیشه ای و رایج به اصطلاح جوگیری مبتلا نشم. چون برای من مهمه باوقار باشم، در زمره نجیبان باشم، اصالت داشته باشم و از هنر و ادب و ارزش ها سرشار باشم. من گاهی واقعا با خودم میجنگم تا ذهنم رو برای آشنایی با افکار جدید باز بذارم و لبم رو برای شنیدن تمام و کمالشون بهم بدوزم و ظرفیت فکرم رو برای پذیرش اون دسته از فکر ها که باارزشن بالا ببرم. فکرهایی که ذات نیکویی دارن اما ناشناخته بودنشون اون هارو ترسناک کرده. نه برای خوشآمد دسته ای خاص از مردم، نه برای داشتن مدال نامرئی روشن فکر بودن، نه برای راحتی بیشتر، برای اینکه من نمیخوام توی دسته ای زندگی کنم که با وجود تعداد بیشتر اما صداقت و عمق کمتری در ارزشهاشون هست. وقتی امروز به سالهای دور تاریخ نگاه میکنم، فقط تعداد انگشت شماری از افراد وجود دارن که جوهر درک حقایق رو داشتن و در حد توان خودشون اون رو پذیرفتن و نشر دادن. درحالی که افراد بیشماری که هم عصر این آدمها بودن و با خط فکری همون روزگار و خوب و بدهای پذیرفته شده در همون جامعه زندگی کردن و راه رو برای تجدد به زندگی بستن حتی اگر ثروتمند و آبرومند و نامی در عصر خودشون بودن رو ما امروز حتی نمیشناسیم. پس تماما خط مشی جامعه رو پیش گرفتن من رو به حقیقت نزدیک نمیکنه.

در راستای همین جنس افکار و دغدغه ها من تبدیل شدم به مایه آرامش اطرافیانم. کسایی که گویا از حرف های من، حال ملتهبشون تسلایی پیدا میکنه. شیرینی و خوشحالی شنیدن این حرف از آدمهای مختلف مثل عسلی هست که رگه تندی از تلخی داره.

من نمیتونم باعث آرامش خودم باشم و اینه اون رگه تلخ. ظاهرا حرفهای من همرو با جنبه های پرنعمت زندگیشون آشنا میکنه و امید به قلبشون تزریق میکنه، اما خودم! هرقدر توجه خودم رو به نقاط برنده زندگیم معطوف کنم نمیتونم حال خودمو خوب کنم. آرومم اما شاید قلبی طوفانی داشته باشم.

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۹ ، ۱۷:۴۷
طاهره نیک مهر