آرامشدهنده
آدما بهم میگن من بهشون آرامش میدم. گاهی باورم نمیشه. اما گاهیم خوب میدونم که اینکارو میکنم.
این موضوع، صددرصد یه خصیصه ذاتی نیست. بیشتر، تمایلم برای داشتن این ویژگی ذاتی بوده. اینجوری نیس که من با کمک یه موهبت خدادادی به دیگران آرامش بدم و از اول با این ویژگی به دنیا اومده باشم، من خیلی مواقع تلاش میکنم تا مایه آرامش باشم. برای پرورش وجود آرامش بخش واقعا سعی کردم. روی تن صدام در موقعیت های مختلف، روی تصمیم هام، روی انتخاب کلماتم و جمله بندی هام، روی شیوه نگاه کردن و واکنش نشون دادنم، روی طرز راه رفتن و لباس پوشیدنم، روی حساسیت هام، روی تعصب ها و علایقم، روی موقعیت های خشم که من نقاط عطف میدونمشون، روی انتخاب محتوایی که چشمم میبینه و میخونه و گوشم میشنوه. من خیلی جاهایی رو که حس کردم هیجان های جوون پسندانه ام میتونه به اوج برسه و ظهور ناگهانیش از کنترل من خارج بشه از قبل پیش بینی کردم تا به خطای کلیشه ای و رایج به اصطلاح جوگیری مبتلا نشم. چون برای من مهمه باوقار باشم، در زمره نجیبان باشم، اصالت داشته باشم و از هنر و ادب و ارزش ها سرشار باشم. من گاهی واقعا با خودم میجنگم تا ذهنم رو برای آشنایی با افکار جدید باز بذارم و لبم رو برای شنیدن تمام و کمالشون بهم بدوزم و ظرفیت فکرم رو برای پذیرش اون دسته از فکر ها که باارزشن بالا ببرم. فکرهایی که ذات نیکویی دارن اما ناشناخته بودنشون اون هارو ترسناک کرده. نه برای خوشآمد دسته ای خاص از مردم، نه برای داشتن مدال نامرئی روشن فکر بودن، نه برای راحتی بیشتر، برای اینکه من نمیخوام توی دسته ای زندگی کنم که با وجود تعداد بیشتر اما صداقت و عمق کمتری در ارزشهاشون هست. وقتی امروز به سالهای دور تاریخ نگاه میکنم، فقط تعداد انگشت شماری از افراد وجود دارن که جوهر درک حقایق رو داشتن و در حد توان خودشون اون رو پذیرفتن و نشر دادن. درحالی که افراد بیشماری که هم عصر این آدمها بودن و با خط فکری همون روزگار و خوب و بدهای پذیرفته شده در همون جامعه زندگی کردن و راه رو برای تجدد به زندگی بستن حتی اگر ثروتمند و آبرومند و نامی در عصر خودشون بودن رو ما امروز حتی نمیشناسیم. پس تماما خط مشی جامعه رو پیش گرفتن من رو به حقیقت نزدیک نمیکنه.
در راستای همین جنس افکار و دغدغه ها من تبدیل شدم به مایه آرامش اطرافیانم. کسایی که گویا از حرف های من، حال ملتهبشون تسلایی پیدا میکنه. شیرینی و خوشحالی شنیدن این حرف از آدمهای مختلف مثل عسلی هست که رگه تندی از تلخی داره.
من نمیتونم باعث آرامش خودم باشم و اینه اون رگه تلخ. ظاهرا حرفهای من همرو با جنبه های پرنعمت زندگیشون آشنا میکنه و امید به قلبشون تزریق میکنه، اما خودم! هرقدر توجه خودم رو به نقاط برنده زندگیم معطوف کنم نمیتونم حال خودمو خوب کنم. آرومم اما شاید قلبی طوفانی داشته باشم.