موهای من
یه روزی از خواب بیدار شدم و تصمیم گرفتم موهای خرمایی از کمر رد شدهمو کوتاه کنم، بعد از ظهر همون روز بود که دیگه موهام بسته نمیشد. فقط میشد بهش گل سر های کوچولو زد، همشونو کف زمین آرایشگاه رها کرده بودم. خرمن مویی که اجازه نمیدادم کسی باهاشون شوخی کوتاهی یا قیچی شدن بکنه یا حتی تصورشو پیش بکشه، از سرم جدا شده بودن و این چیزی بود که خودم خواسته بودم. موهام نبود که جدا شد، یه عالمه فکر و خیال و رنج بود. اون موها بوی خاطرات رنجآوری رو توی بینیم پخش میکردن.
بعدش لباسای سیاه و سورمهای و هر لباس تیرهایم رو توی انتهاییترین نقطه کمدم گذاشتم، رنگهایی که بیشترین استفاده رو برام داشتن از جلوی چشمام جمع کردم و رنگای روشن و شاد رو تنم کردم.
کفشای پاشنه دارم رو دیگه پام نکردم، یه جفت کفش تخت راحتی هفت رنگ رو جایگزینش کردم. دیگه پاشنه و رنگ تیره بهم احساس کامل بودن و خانوم بودن نمیداد، بهم احساس سیاهی و خفگی میداد.
گوشایی که به نو بودنشون میبالیدم رو سوراخ کردم و گوشوارههایی که از بچگیم توی کمد مامان سرمایه کرده بودم و حتی یه بارم برای امتحان کنار صورتم نگرفته بودمشون، توی گوشم انداختم. گوشوارهای رو که اکسسوری منفورم بود، دیگه از گوشم در نیاوردم.
کمی بعد، موهام که بلند شدن دیگه هیچ وقت همشونو باهم نبستم. (دماسبی) همیشه گوش بستم یا باز گذاشتم یا تل زدم فقط دیگه نخواستم موهامو خفه کنم.
حالا اینطوری شده که روزی بیشتر از سه چهار بار موهامو برس میکشم و روی شونههام میریزم.
چه خونه، چه بیرون، رژ لب سرخ مهدیه رو برمی دارم و لبامو رنگ آمیزی میکنم.
نتیجه اینه که ظاهر من حالا شده از همه رنگ.
آخه میدونی چیه؟ از یجایی به بعد آدم دلش برای خودش میسوزه، نمیتونه اجازه بده ادامه دار شدن یسری عادتا زندگیشو تسخیر کنه. و بهم زدن این عادتا به معنی بهم زدن یکسری عادتای ظاهری نیست، چیزی در درون آدم تغییر میکنه که این همه نمود بیرونی میطلبه. گاهی ورژن قدیمی آدم توی زمان حالا تعریف نمیشه، مثل نرم افزاری که اونقدر آپدیتش نمیکنیم که دیگه سیستم عامل پردازشش نمیکنه. بعضی وقتا تعریف قدیمی آدم فقط با شرایط و آدمای قدیمی معنی پیدا میکرد. برای امروز دیگه جواب نمیده.