پرنده چوبی

پرنده چوبی

دگرخواه، بلک میرور، سیگار

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۱۵ ب.ظ

تا حالا شده احساس کنین هیچ کس نیست که بهش شباهت داشته باشین؟

این حرف شاید از خودبرتربینی باشه، شایدم کاملا برعکس از کمبود اعتماد به نفس باشه. هر چی باشه اعتراف بهش احساس خوبی داره. آره من اعتراف میکنم: هیچ کس نیست که احساس کنم بهم شبیهه. البته چرا، کسایی بودن که شباهتایی داشته باشیم اما سر یه نقطه عطف هایی اونا یکجور عمل میکنن و من یکجور دیگه. و چقد مهمه نقطه عطف ها در تعیین شباهت آدما!

من به ازای تمام روزهایی که این احساس رو دارم، این احساس دلسرد کننده که حتی یک نفر شبیه بهم نیست و به ازای تمام روزهایی که دوستی ندارم و تنهام، آرزو میکنم و امید دارم که صاحب تمام این نقش هارو در یک نفر ببینم و اون به ازای تمام تنهایی هایی که کشیدم رفیقم میشه. کسی که دوست نداشتنش ترسناک نیست و بوی مرگ نمیده. 

میگن اگه میخوای یکی رو بشناسی، یا یه مدت باهاش هم خونه شو یا هم سفر. ولی میدونی من تازگی فهمیدم که اگه میخوای یکیو بشناسی، واقعی ترین ورژنشو بشناسی، دوستش نداشته باش. نمیخوام ازین شعارا بدم که ببین چقدر میمونه و فلان و بهمان. احتمال قوی داره که نمونه. ولی منظور من موندن یا نموندنش نیست. دوستش نداشته باش تا ببینی با تو چیکار میکنه، چقدر خشم و نفرت نثارت میکنه، چقدر عذابت میده، چقدر دیگه براش مهم نیس تو با کاراش آسیب ببنی، چقدر مرده و زنده ات براش یکی میشه. دوستش نداشته باش تا ببینی انتقام میگیره یا نه. و اگه انتقام میگیره چجوری اینکارو میکنه. وقتی یکیو دوست نداشته باشی تازه میفهمی تورو به خاطر خودت دوست داشت یا خودش یا هر چیز دیگه. میدونی وقتی یکیو دوست نداشته باشی دیگه منطقی نیست به منافع تو اهمیت بده وقتی آدم منفعت طلبی باشه. پس یجورایی میشه فهمید چقدر اهل منفعت فردی خودش بوده و جقدر اهل منفعت دونفره جمعی.

بنظر من آدما وقتی خود خود واقعیشونن که از دوست داشتنشون دست بکشیم. حداقل این، یکی از موقعیت هایی هست که خود خودشونن. من از بیشترشون میترسم. آدما یکی از ترسناک ترین ماسک هاشونو توی این لحظه دارن. 

من از شدت آسیبی که توی این لحظه بهم وارد میشه میفهمم که اون آدم و دوست داشتنش چقدر خودخواهانه یا دگرخواهانه بود.

دگر خواه! خیلی کلمه قشنگیه نه؟ انگار توی کلمه اش یه عالمه آبرو و اصالت و صلح وجود داره. اونی که دنیارو مدام از چشم اطرافیانش اسکن میکنه و علاوه بر خودش، شرایط رو با زاویه نگاه اون ها هم آنالیز میکنه، میتونه خیلی آدم جذابی باشه. آدم جذابی که این روزا خیلی کمه.

محوریت فرهنگ و جامعه ی این روزها، خوده. خودمحوری و فردگرایی چیزیه که حتی توی کتابای خودیاری هم زیاد به چشم میخوره. شعار خودت باش و عمل بهش تبدیل به یه ارزش شده. یه ارزشی که فقط از نزدیک ارزشه. وقتی دور میشیم و یه لانگ شات ذهنی از جامعه رو در نظر میگیریم، میبینیم که اخلاق و مسئولیت اجتماعی نه تنها مرده که حتی راجعش حرف زدن یا اسمش رو بردن هم مسخره است و کلی برو بابا نصیبمون میکنه.

دگرخواهی و جامعه گرایی از بین رفته. حداقل دیگه با چشم غیرمسلح مردمی دیده نمیشه، چشمی که چیزی از علم و آمار نمیدونه اما وقتی میون دوستاش یا مردم توی خیابون قدم میزنه، جدابودن این جمعیت عظیم رو از هم حس میکنه.

هممون چون زندگی خودمونه، بدن خودمونه، وسایل خودمونه، پول خودمونه و کلا هر چی داریم مال خودمونه قانع شدیم که میتونیم توی شعاع خودمون هرجوری که اختیار میکنیم عمل کنیم ولی میدونی راستش اینه که نتیجه خودم خودم ها داره هممونو نابود میکنه نه فقط خودمونو. سریال بلک میرور در همین موضوع نکته های خوبی رو گوشزد میکنه، هرچند که بیشتر تمرکزش روی رابطه انسان با تکنولوژیه اما خب همین تکنولوِژی به یکی از پررنگ ترین و اصلی ترین بخش های زندگیمون تبدیل شده. 

من شنیده بودم کسایی که افسردگی دارن یا به هر دلیلی حال روحی مساعدی ندارن این سریال رو نبینن و من هم پشت دستم رو پیشاپیش داغ کرده بودم که سمتش نرم. اما امان از وقتی که موضوعشو فهمیدم و نتونستم مقاومت کنم، سه قسمت رو طی یک شب دانلود کردم و در حالی که برای خودم یه پودینگ شکلاتی خوشمزه درست کرده بودم، به تماشای اپیزود یک از فصل یک نشستم. برای اونایی که این سریال رو هنوز ندیدن، اینو میگم: تصدیق میکنم که تماشای این سریال برای حال روحی بد، بده... بد. وقتی آدم حال روحی خوبی نداشته باشه دنیارو در هر صورت آشغال میبینه، حالا دیدن سریالی که بی پرده و واقع گرایانه آدمو با پلشتی ها و کژی های عصر پیشرفته امروز رو در رو میکنه، اوضاع رو واسه همچین ذهن پریشونی سخت تر میکنه و حال دلشو ازونی که بود ناامیدتر میکنه. اما این چیزی از خوبی سریال کم نمیکنه. برای من اینطور بود که شیرینی پودینگ زیرزبونم بدون طعم شد و از نیمه اپیزود به بعد لپ تاپ رو خاموش کردم ولی بعد از یک هفته ده روزی، وقتی که حال خوبی داشتم اپیزود رو تموم کردم و به نظرم توی این اپیزود به شکل توی ذوق زننده خوبی میگه که دنیا و اخلاق اجتماعی چقدر به تباهی رفته و اینستاگردی های روزانه و شبانه ما که فکر میکنیم به هیچ کس مربوط نیست و به هیچ چیز آسیبی نمیزنه، در واقع داره اخلاقی رو در ما شکل و پرورش میده که اگر تمام آدم های اطرافمون هم مثل ما بهش مبتلا باشن، تمام بافت جامعه آسیب میبینه تا جایی که زندگی های فردیمون رو هم مختل میکنه. خیلی جالبه زندگی ای که به هیچ کس ربطی نداره، درواقع هم روی زندگی های اطراف تاثیر میذاره و هم از زندگی های اطراف تاثیر میگیره.

مطمئنم به محضی که تسلط بیشتری رو اعماق تاریک فکرم داشته باشم، باقی اپیزود هارو هم تماشا میکنم.

من واقعا دوست دارم روزی رو ببینم که آدم های جامعه گرا و دگر خواه زیاد شدن.

و همینطور روزی که درب تموم کارخونه های تولید سیگار تخته شدن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۱۹
طاهره نیک مهر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی