خویشتنداری
اگر از من بپرسند سختترین کار دنیا چیست؟
میگویم: خویشتنداری
چون نه تنها اِعمال خویشتنداری که حتی درک چیستیاش هم کاری دشوار است و گواه آن هم افرادی هستند که هیچ کس جز خودشان اثری از خویشنداری در آنان نمیبیند. حتی برای خودمان هم پیش آمده که مواقعی در زندگی تصور میکنیم کاری که انجام میدهیم، خویشتنداری کردن است در حالی که حتی به مفهوم عمل نزدیک هم نیستیم.
اصلا تا بحال به خوبی کلمهاش را در ذهن بررسی کردیم؟ خویشتن+داری!
من اگر بخواهم معادلی موجز برایش بیاورم که بیشتر از کلمه "داری" مفهومرسان باشد، میگویم: خویشتن مهاری
کنترل یا مهار خویشتن سختترین کاریست که بشر در اعمال شخصیاش با آن درگیر شده و مصداق آن در لحظه لحظه تاریخ موجود است.
متاسفانه برای خودم و همعصرانم این عبارت، ترکیبی موعظهگونه برای صرفا بایدها و نبایدهایی خاص و در بیشتر موارد متعصبانه است.
اما من نمیخواهم راجع آنها بگویم. من خویشتنداری را در گوشههای دیگری از زندگیام شناختم. جاهایی که برای رعایت باید هایی نبود که حتی علتشان را درک نمیکردم و از عزت نفسم میکاست بلکه برعکس، موقعیت هایی بود که نتیجه اش را عزتمندی خودم مییافتم.
خویشتنداری، بیعملی ناشی از سرناچاری نیست، آن هم وقتی زورمان به زمانه نچربیده! این حتی مدارا هم نیست. یا زمانهایی را که سخت میگذرد و کاری از عهدهمان برنمیآید بگوییم خویشتنداریم!
در خویشتنداری، روح آدمی با همه بی تابیاش، آرامش و امیدی در خود احساس میکند که زبانش را میدوزد برای شِکوه کردن از شرایط. صورتش را میگشاید برای خنده، دست و پایش را مهار میکند از بی حرمتی و ذهنش را روشن نگه میدارد از بداندیشی و کژفهمی. در خویشتنداری صلح و توافقی در جریان است میان آدم با خودش و آدم با آدمیان.
آدم خویشتندار را میشود آسان شناخت. چون رنجش خودسوز و دگرسوز نیست. رنجش را در چشمانش و لحظههایش حس میکنی، چه زمانی که دقیقا کنارش ایستادی چه وقتی فاصلهها با او داری. سرمای غمی که آزارش میدهد تو را هم میلرزاند و در هوایت میپیچد. اما از آن بیشتر آرامش و احترام و عزتش را دریافت میکنی.
غم دارد اما روی فکرش اثر نگذاشته تا مدام دچار بدفهمی باشد.
غم دارد اما بیاحترامی نمیکند.
غم دارد اما سرناسازگاری ندارد.
و در یک جمله: غم دارد اما دیگران را هم میبیند.