نباید کار آسانی باشد روی دیگران را زمین کوبیدن!
این روزها بیش از هرزمانی در ذهنم جنجال است. جنجالی که به راستی خودم برای ذهنم نتراشیدم اما مدارا و آرام کردن این طوفان فکری را خودم هستم که مدام میتراشم. این روزها جواب نه زیاد میشنوم و میبینم. تسلیم شدم از اینکه به "آری" بیندیشم. تا جایی فکر میکردم میتوانم شرایط را عوض کنم اما فهمیدم بعضی شرایط تا مدتها و شاید حتی تا همیشه کنار آمدنی باشند. و اگر با این جنس شرایط راه مدارا را پیش نگیری خدا میداند چقدر اعصاب و روانت آشفتهتر میشود. هر چند مدارا هم آشفتهکننده است اما دستکم از حرمتها نمیکاهد.
پیشتر فکری خام در سر میپروراندم و آن هم این بود: که شرایط عوض میشود وقتی آدمها عوض شوند و زندگی شخصی خودم با سلیقه و مصلحتاندیشی خودم رقم بخورد. اما کوتاه زمانی گذشت و دریافتم عنصر ثابت هر دو زندگی من خواهم بود و تا وقتی من منم، آن زندگی رویایی آینده با آدمهای جدید هم همین خواهد بود که الان است.
ناسازگاریهایی که در زندگی کنونیام با آن دست به گریبانم، موضوعاتی که این روزها قلبم را میفشارند، با عوض شدن شرایط یا آدمها تمام نمیشوند. اما با عوض شدن نگرش من شاید تا همیشه مهار شوند.
دریافتم اگر اذیتم، آدمها و زندگی نیست که باید تغییر کنند تا شرایط بهبود یابد و من آدم خوشحال و خوشخلقی باشم. این من، زندگی فردا را هم همین شکلی میکند. این من هستم که باید شیوه برخورد با فراز و فرود ها را بیاموزم و به کار ببندم. خیلی احمقانه است اگر گمان کنیم زندگی امروز گل و بلبل نیست بخاطر آدمها یا شرایط و زندگی فردا گل و بلبل خواهد شد با عوض شدن آدمها و شرایط.
فقط در یک صورت فردا امن و امان خواهد بود و آن هم این است که امروز شیوه برخورد با ناملایمات زندگی را یاد بگیرم و تمرین کنم و بکار گیرم تا مغز استخوانم. اینگونه شاید با آدمهای فردا خوب باشم و زندگی فردا را کمرنگ از ناملایماتش کنم.
و من این روزها آنقدر سازگاری را تمرین میکنم که دیگر مغز استخوانم میسوزد و ذهنم خسته و اندوهناک است.
امید دارم این تحمل مرا آدم زیباتری کند، زندگی امروزم را مهربانانهتر کند و شیوههای برخورد مرا به پختگیئی برساند که زندگی فردایم را رنگینِ رنگین کنم.
به تمام نتایج بالا فقط با تماشای یک رفتار رسیدم و آن رفتار "به راحتی زمین زدن روی آدمها" بود.