پرنده چوبی

پرنده چوبی

رحم هم خوب چیزیست!

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۳۲ ب.ظ

چند روز است زندگی و افکار خرچنگی‌ام از آن وجه زندگی برایم رونمایی کردند که خیلی قبیح است. همان روی زندگی که آدم را وادار میکند بگوید:

"رحم هم خوب چیزیست بخدا."

"بد نیست کمی هم نمک شناسی و معرفت."

"جوانمردی کجا رفته که حتی گَردی از آن به رفتار کسی باقی نمانده."

 

یادم میاید وقت‌هایی را که غصه برایم چیزی نبود جز نگرفتن ستاره‌های دانش آموز برتر.

ذهنم پر است از سوال. سوال‌های دردناکی که بی رحمی‌های دنیا برایم از آن پرده برداشته است. بی جوابند تمامشان و کتاب‌هایم به کندی و سختی جوابشان را تحویلم میدهند. این را عمیقا حس میکنم که مفاهیم رنج‌آور حیات را بیش از آن چه باید، درک و دریافت میکنم. رنج و درد و غم برای من همچون اتاقی صدضلعی است که تمام اضلاعش با آینه پوشیده شده و تصاویری چنان تودرتو خلق شده که هزاران هزار کنج و گوشه جدید پدید آورده است. این چنین است که دریافت من از موضوعات رنج‌آور تمامی ندارد. من میتوانم صدها تعبیر و تفسیر و زاویه داشته باشم از ناراحتی‌ها. زاویه‌هایی که تمامی ندارند و من قادر به درک و تماشای همگیشان هستم. ذهن من اینگونه است. نسبت به ارزش‌ها بیش از حدی که بتوانم تجزیه و تحلیل کنم، فعال است. گاهی دیوانه میشوم ازینکه بقدر دریافت‌هایم، فعلیت ندارم. من میفهمم نگاهی که خستگی‌های روانی را یدک میکشد. متوجه میشوم وقتی دردی و غمی حتی از ثانیه‌های عمر کسی میکاهد. من رنج‌های تمام آدم‌های دنیا را با عینکی ورای دید بشری رصد میکنم و قلبم به ازای تک‌تکشان پژمردگی میکشد. من حتی میفهمم وفتی کسی رنجش را دفن میکند یا وقتی از همان ابتدا خود را برای ناراحت شدن دست کم میگیرد و میخندد و خود را مستحق ناراحت شدن نمیداند. همین هاست که باعث شده کمتر خود را به دست دنیا و مردمانش بسپارم، کمتر شرایط را واگذار کنم، کمتر اعتماد کنم. زیرا رنج احتمالی نهفته در تجربیات من تلخ نیست، زهر هلاهل است. دیدی بعضی تلخی‌ها تا ساعت‌ها و روزها از زبانت پاک نمیشود؟ من این چنین رنج میکشم. نمیتوانم به خاطر تجریه خود را نابود کنم. چون من تجربه نمیکنم. من همه موقعیت‌ها را زندگی میکنم. هرچند که تلاش کردم و در چند تجربه زبانم چنان زهرآلود گشته که هنوز که هنوز است اثر و ماندگاریش مانع از دل دادن به تجربه جدیدی شده است.

با اینکه در آرامش، گوشه‌ای دنج و بی‌تنش یافتم اما حتی مشاهده اطرافم ملال‌آور است. میبینم پستی‌ها و پلیدی‌ها را هنوز. لمسشان میکنم.

دوست داشتم رو در روی بعضی‌ها میگفتم:

- خیلی نمک‌نشناسی تو

- چقدر رذل و بی‌وجدانی

- تو پست فطرت را به قوی ترین وجودی که میشناسم سپردم. حتی خودم هم برای عاقبتت میترسم. البته خود احمقت ترس چه میفهمد.

- کسی به تو حرمت نگه داشتن یاد داده؟ فکر نکنم.

 

عجب عصبانیم من! ولی نه اصلا عصبانی نیستم. فقط تصور رو در رویی با برخی‌ها انرژی‌های انباشته و نهفته وجودم را آزاد میسازد.

ولی این را مطمئنم؛ من هیج موقع به هیج احدی این حرف‌ها را نخواهم زد. آن‌هایی که لایق این حرف‌ها هستند، برای من یا مردند یا در حال احتضارند. فقط داغی پشت دستم را نگه میدارم، آن هم برای از یک سوراخ دوبار گزیده نشدن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۳
طاهره نیک مهر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی