درختچه یاس
قبلا گفته ام، در کپشن اینستایم. اینکه من به دنبال تمام احساسات اصیل و پرارزش و نابی هستم که روح آدمی ظرفیتش را دارد.
دنیا و زندگی کردن چه ارزشی دارد وقتی نتوانی از روحت به اندازه ظرفیتش استفاده کنی! مثل این میماند درختچه یاسی را در باغچه خانه ات بکاری تا رایحه مهربان یاس فضای زندگیت را پر کند اما درخت را مرتب آبیاری نکنی، چه فایده از ایده بوی خوش یاس و رسالت زندگی درختچه! رسالتی که باطراوت بودن و شکوفا بودن است تبدیل میشود به پژمردگی. شاید رشد کند و نمیرد و کاملا خشک نشود و حتی شاید اندکی شکوفه هم بدهد اما همه ظرفیت یاس بودنش به کار گرفته نشده است. شده است یک درختچه یاس نسبی! نمیدانم اصلا چقدر مثالم خوب بود. آخر من عاشق گل یاس و رایحه یاس و رنگ یاسی ام. پس بیراه نیست اگر مثال هایم نیز حول همین محور بچرخد :)
بگذریم. تمام حرفم این است که من میخواهم آن درخت یاسی باشم که درنهایت عظمت و شادابی و خوش عطری است، با شکوفه های فراوان. من نمیخواهم یک درختچه صرفا زنده باشم. این برای من کافی نیست. دریافت من ازین هستی به گونه ای است که نیاز دارم به تمام گنجایش روح آدمی فکر کنم.
در راستای همین هدف دائما در تلاشم صفاتی هم چون صبر، مدارا، فداکاری، محبت، خویشتن داری، پاکی، خوش فکری، بلند نظری، دگرخواهی، مناعت طبع را تا جایی در وجودم تقویت کنم که بخشی از ذات من باشند. چون بنظرم این ها میتوانند درحکم شکوفه های روح آدمی باشند.
اما ازین هم مطمئنم روح و روان به حقیقت شایسته چیزی بیشتر از یکسری صفات عالی و ممتاز است. این صفات بیشتر مثل پیش درآمدی بر شروع روند غنی سازی روح است.